داستان - برای یک دستمال قیصریه ای را آتش می زند
داستان آموزنده
پسری پیش مردی که دکان علاقه بندی داشت کار می کرد. این پسر که هنر نداشت و کاری بلد نبود، یک وقت به سرش می زند که زن بگیرد. هر طوری بود برایش دختری پیدا کرده و به اسم او کردند، یک روز علاقه بند دکانش را به پسر سپرده بود و خودش به خانه رفت. اتفاقاً نامزد پسر به در دکان علاقه بند آمد و بعد از سلام و احوال پرسی چشمش به پارچه ها و دستمال های قشنگی که در دکان بود افتاد. از پسر خواست یکی از دستمال ها را به او بدهد. پسر گفت: