تو که میبینی کافیست
خدایا
راهی نمی بینم آینده پنهان است
اما مهم نیست
همین که تو راه را می بینی و من تو را
برایم کافی است ...
راهی نمی بینم آینده پنهان است
اما مهم نیست
همین که تو راه را می بینی و من تو را
برایم کافی است ...
فانوست را کمی پایین تر بگیر
جاده ای که در آن قدم نهاده ام تاریک است،
انتهایش را نمی دانم چیست. میترسم انتهایش بن بست باشد
تو را به مهربانیت سوگند،
فانوست را کمی پایین تر بگیر تا روشنی بخش راه نامشخصم باشد.
نمی خواهم بی فانوس تو به جایی برسم که برگشتنم دشوار گردد و پشیمان شوم.
ای مهربانترینم ، من اکنون سخت به نور فانوست محتاجم...
خدای من بمان
ای دیدگانی تار ... می نویسم ... برای تو و برای دل !
دل !.... این دل تنگ و تنها ... امروز تنهاتر از هر زمان دیگری هستم.....
تو هستی ! .... در