۱۳۹ مطلب با موضوع «عکس» ثبت شده است
    • سلام ماه من - سلام خرداد

      سلام ماه من - سلام خرداد

      سلام ماه من، دیشب دلم برایت تنگ‌شده بود،چشم‌به‌راهت بودم، رفتم سراغت را از فلک بگیرم، اما هر چه گشتم اثری از تو نبود، خسته و حیران شدم، مرا زمانه به خواب غفلت برد و نتوانستم به پیشواز تو بیایم، چه خبر از تمام خوبی‌هایت؟ چه خبر از مهربانی هات؟ شنیده‌ام آمده‌ای تا باهم امسال را بسازیم، سالی خوب

      من آماده هستم رفیق 23 ساله من، بیا بنواز تا من برقصم

    • زیباترین صحنه فیلم مارمولک - خدا که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست

      زیباترین صحنه فیلم مارمولک - خدا که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست

      خدا که فقط متعلق به ادمهای خوب نیست.....خدا، خدای آدمهای خلافکار هم هست.................... و فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمیگذارد................فی الواقع خداوند اند لطافت اند بخشش اند بیخیال شدن اند چشم پوشی و اند رفاقت است.....رفیق خوب و با مرام همه چیزش را پای رفاقت می دهد............ اگر آدم ها مرام داشته باشند هیچ وقت دزدی نمیکنند ولی ...

    • چند کلمه حرف با پدر و مادرهای آینده

      چند کلمه حرف با پدر و مادرهای آینده

       

      ---------------   مقدمه   --------------

      قبول دارید که پدر خوب بودن یک مهارت کسب کردنی هست؟

      قبول دارید که مادر خوب بودن یک مهارت به دست اوردنی هست؟

      قبول دارید که همسر خوب بودن یک مهارت اکتسابی هست؟

      و در اخر آیا

    • راز حکمت خدا

      راز حکمت خدا

      ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند

      و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد دیدند

       

      تلاطم زندگی حکمت خداست

      از خدا دل آرام بخواهیم، نه دریای آرام

    • داستان آموزنده و زیبا - سعی ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ کسی ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ می ﮐﻨﺪ

      داستان آموزنده و زیبا - سعی ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ کسی ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ می ﮐﻨﺪ

      داستان آموزنده و زیبا

      زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد. حدود ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍی ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .

      ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .

      ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ یکی ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ می ﺷﺪﻧﺪ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ پالتوی کرمی ﺍﺻﻼ توی ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ نمیﺷﺪ .

      ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ حسابی ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ .

      ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ پشمیﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ .

      بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪﻳﻤﻲ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ .

    • شعر زیبا و ساده از قیصر امین پور - خدا

      شعر زیبا و ساده از قیصر امین پور - خدا

      پیش از این‌ها فکر می‌کردم خدا

       

      پیش از این‌ها فکر می‌کردم خدا

      خانه‌ای دارد کنار ابرها

       

      مثل قصر پادشاه قصه‌ها

      خشتی از الماس خشتی از طلا

       

      پایه‌های برجش از عاج و بلور

      بر سر تختی نشسته با غرور

زندگی، یعنی عشق فرصت همراهی با، امید است درک همین اکنون است وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم رسم پذیرایی از تقدیر است یعنی تکاپو یعنی هیاهو شب نو، روز نو، اندیشه نو یعنی حرکت و امید
کانال تلگرام در بیان دنبال کنید