۵

داستان خانم زهرا ربانی در مسابقه ذهن زیبای من

به نام خدایی که جانم به دست فدرت اوست
سلام روزتون پر حاصل
من از بچگی پیشه پدربزرگم(اقاجونم) بزرگ شدم و خاطرات زیادی ازش دارم خیلی بهش دلبستگی داشتم و نیمه بیشتروجودم
پدربزرگم بود حتی خرجیمو پدربزرگم میداد
حتما شنیدین که میگن دخترا اولین مردی که میبینن و عاشقش میشن پدرشونه....من اولین مردی که عاشقش شدم پدربزرگم بود
دل و جونم اقاجونم بود
بهترین روزای عمرم در کنار پدربزرگم گذشت....بهترین راهنما برا من و بقیه فامیلا و اشناها بود و همه دوسش داشتن
در21بهمن سال 2931پدربزرگم فوت کرد(خدا همه رفتگان شمارم بیامرزه)خیلی داغون شدم اصلا باورم نمی شد چون همیشه
اقاجونم میگفت زهرا خیالت راحت باشه من تا 211سال دیگه همین جور عمر میکنم حتی موقع مریضیش هم داخل خلوت بهم
میگفت من الکی میگم درد دارم چون میخوام ببینم چقدر براشون مهمه که من درد میخوام ببینم وقتی واقعا مریض شدم چقدر به
دادم میرسن(منظورش بچه هاش بود)
منم همه اینا رو باور کرده بودم ولی بعد از فوت اقاجونم مادرم بهم گفت اقاجون خیلی درد میکشیده وقتی هم که من بودم دردشو
به قول معروف میخورده که من متوجه نشم که بعدش ناراحت شم و گریه کنم .......
اون لحظه که پدربزرگم فوت شدن یه شک عاطفی بزرگی بهم وارد شد در حدی که هویت خودمم یادم رفته بود اصلا نمیدونستم
کی هستم و چیکار باید بکنم و اصلا کجا هستم.......
بعد از چند روز که خیلی داغون شده بودم مخصوصا که اولین داغی بود که کشیدم....میخواستم دیگه ادامه ندم چون دلیلی برا
زندگی کردن نمیدیدم و همش داخل ذهنم این سوال بود که (چرا؟چراباید اقاجونم از این دنیا بره؟واقعاچرا؟)وهمین سوال بود که
بیشتر داغونم میکرد....هر جا رو نگاه میکردم یاد اقاجونم میافتادم من همیشه هر کاری میکردم قبلش به اقاجونم میگفتم حتی
وقتی میخواستم اب بخورم قبلش بهش میگفتم این کار یه جور عادت بود که قبلش حتما باید بهش میگفتم .....هر سه وعده غذا
رو حتما میخوردم و حتی نصفه شب باهم بیدار میشدیم میرفتیم یه چیز بخوریم کلا خیلی چیزا بود که باعث دلبستگی شدیدی شده
بود که بخوام یکی یکی بگم بیش از حد طولانی میشه........خلاصه اینکه بعد از چند وقت این سوالات داخل ذهنم اومدن که الان
اقاجونم داره منو نگاه میکنه؟الان از اینکه خودمو باختم خوشحاله؟اقاجونم قبل از فوتش هر چی گفته بود دقیقا همون شده بود
درمورد منم خیلی حرفا زده بود با خودم گفتم از اینکه دارم کاری میکنم که حرفاش در موردم برعکس شه اقاجونم
خوشحاله؟اینجا بود که به خودم اومدم اینجا بود که اون جرقه اصلی که همه ادم ها برای زندگی کردن نیاز دارن زده شد
اونجا بود که فهمیدم از هیچ کدوم کارام اقاجونم خوشش نمیاد
تصمیم گرفتم که به خودم و بقیه ثابت کنم حرف های اقاجونم درموردم مثل تمام حرف های دیگش درسته تصمیم گرفتم جوری
زندگی کنم که فقط برا خودم نباشه یه جورایی برا اقاجونمم باشه (الان شاید بگین که اینکه بجای پدربزرگت هم زندگی کنی
درست نیست ولی من دقیقا چند ماه بعد از این تصمیمم یه کلیپ به دستم رسید که در اون کلیپ اون قهرمان یه روز مونده بوده به

مسابقه فوت میشه و اون ادم تصمیم میگیره بجای مادرش هم زندگی کنه و در اون مسابقه به طور غیرقابل باوری از کسی که
قهرمان چندین دوره بوده میبره و.......)
تصمیم گرفتم که از تکنیک چگونه بجای چرا استفاده کنم و خیلی هم نتیجه داد
تصمیم گرفتم که برم دنبال نکات مثبت
تصمیم گرفتم که خیلی کارها رو انجام بدم
یه چیزه خیلی خوبی هم که یاد گرفتم این بود که بجای مشکل بگم مسئله چون وقتی ادم بجای مشکل میگه مسئله
ضمیرناخوداگاهش میبینه اولین بار که با مسئله اشنا شد داخل اول ابتدایی بود که همیشه هم مسئله برابر بود باحل پس میگرده
دنبال بهترین راه حل ها تااین مسئله رو حل کنه ولی وقتی ادم میگه مشکلی دارم..مشکل هیچ راه حلی نداره و اون مشکل درست
شدنی نیست و این ادم رو داغون میکنه....من این رو از ازمندیان یاد گرفتم که حتی بجای کلمه اشتباه از کلمه تجربه استفاده کنم
من با حل کردن این مسئله دایره راحتیم بزرگتر شد یعنی برای مثال وقتی شما خودکارتون از دستتون میوفته زمین نگران
نمیشین اضطراب نمیگیرین که الان خودکارم افتاده وای خدای من چیکار کنم...بلکه در کمال ارامش خم میشین و خودکارتون
رو بر میدارین بنابراین وقتی شما شروع کنین به حل کردن مسائل زندگیتون دایره راحتیتون بزرگترمیشه و وقتی که اون اتفاق
دوباره افتاد میگین من یکبار این مسئله رو حل کردم پس دوباره هم میتونم حلش کنم و میرین بهتر از قبل اون مسئله رو حل
میکنین .....اگه بخوام یه مثال برا دایره راحتی بزرگ بزنم از امام خمینی(ره)میزنم ...چندین سال پیش زمان جنگ که خرمشهر
دست دشمن میوفته همه ناراحت بودن از همه مهم تر نگران این بودن که چجوری باید این خبر رو به امام خمینی(ره)بگن
تااینکه نصفه شب یه ایت الله که الان اسمش یادم نیست میگه من میرم و این خبر رو به امام میدم خلاصه اینکه ایشون وقتی
میرن خونه امام ایشون داخل رخت خوابش بوده بعد از سلام و علیک امام میگن چی شده که این موقع شب اومدی بعد اون ایت
الله برمیگرده میگه خرمشهر دست دشمن افتاد امام هم برمیگردن میگن اشکال نداره پسش میگیریم......
پس هرچی دایره راحتیتون بزرگتر باشه داخل مسیر زندگیتون همش دچار نگرانی و ناراحتی نمیشین بلکه با ارامش و موفقیت
تمامه مسائل زندگیتون رو حل میکنین و خیلی هم کیف میکنین از حل اون مسئله (من این رو هم از ازمندیان یاد گرفتم و داخل
زندگیم سعی میکنم از تجربه تمام افراد موفق استفاده کنم )
من یک اعتقادی دارم که ادم وقتی خودش به ارامش رسید باید اون ارامش رو به دیگران هم انتقال کنه و این یکی از اهداف
منه...
اگه این مسئله از زندگی شخصی خودم بدردتون خورد و به دانشتون چیزی اضافه شد یه فاتحه برا پدربزگم بخونین
ممنون از اینکه وقتتون رو گذاشتین و این متن رو خوندین
زهرا ربانی


اگر صوت ارسال میکردن نفر اول میشدن، فقط یک امتیاز کم داشتن :)

ممنون از ایشون که شرکت کردن 

در روزی بسیار نزدیک همه ما دستانمان از دنیا کوتاه خواهد شد و گدای چند صلوات از انسان های روی زمین می‌شویم، پس من هر شب برای بازدیدکنندگان سایتم صلوات میفرستم، یعنی برای تو که این متن را میخوانی، حال می‌شود تو هم برای من بفرستی؟ :)
جهت دریافت آخرین مطالب سایت در ایمیل خود ، در خبرنامه عضو شوید
۵ دیدگاه
  1. avatar
    علیرضا آهنی
    یه سوال؟؟ فقط کسانی متنشون رو میزارین که 1 امتیاز کم داشتن یا همه؟؟
    • avatar
      یعنی چی؟ :)
      این داستان یک امتیاز کم داشت نسبت به نفر اول که اگر صوت ارسال میکردن اول میشدن
      صوت قبلی ۲ امتیاز کم داشت نسبت به نفر اول که اگر به اشتراک میذاشتن اول میشدن
      هر صوت یا متنی که میذارم نسبت به نفر اول مقایسه میکنم.
    • avatar
      :)
  2. avatar
    زهرا ربانی
    سلام اخرین روز سال 1396 پرحاصل تر و پر بار تر از روزای قبلش
    جدی فقط یک امتیاز کم داشتم؟😊
    اتفاقا امسال فقط یک صدم کم داشتم که شاگرد اول بشم😊مدیرمون انقدر حرص میخورد ک نگو بعد از حرص خوردن اون من خندم میگرفت 😊
    اصلا نمیشد صوت ارسال کنم چون بجز اینکه خودم به گریه کردن میوفتادم شما رو هم به گریه کردن مینداختم و این زیاد جالب نبود...
    داخل صوت تاثیر پذیری درصد خیلی بالایی نسبت به متن داره مخصوصا صداولحن من که همه میگن خیلی تاثیر گزاره...
    یه درصد فکرشو کنین هرکی ب صوت گوش میکرد مینشست گریه میکرد...
    • avatar
      سلام ممنون و شما سال جدید خوبی بسازید
      اره یک امتیاز
      درسته سخته :)
      البته ما به نحوه لحن و صدا امتیاز نمیدیم هر چند مهمه ولی برای اینکه برابری حفظ بشه به نوع صدا و نحوه گفتن امتیاز داده نشده و کلا صدا یک امتیاز داشت با هر لحنی
    • avatar
      :)
    • avatar
      :)
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
زندگی، یعنی عشق فرصت همراهی با، امید است درک همین اکنون است وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم رسم پذیرایی از تقدیر است یعنی تکاپو یعنی هیاهو شب نو، روز نو، اندیشه نو یعنی حرکت و امید
کانال تلگرام در بیان دنبال کنید