۳۰
بهمن ۹۴
نظرات
۲۸
داستان کوتاه و زیبا از پائولو کوئیلو
هر انسانی، یک بار
برای رسیدن به یکنفر
دیر میکند
و پس از آن
برای رسیدن به کسان دیگر
عجلهای نمیکند
داستان کوتاه و آموزنده :
در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد، جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است.
با خودم فکر کردم در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است.
ولی آیا اگر به سمت آن شی بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم !!