داستان حل جدول از حسین پناهی
داستان زیبا
حسین پناهی میگه:
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
حسین پناهی میگه:
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
هفته پیش بود یکی از دوستان درد و دلی در کامنت این پست قرار دادن که به دل من چسبید و دوست داشتم در قالب یک پست به اشتراک بذارم
امروزم بوی آرامش میدهد
سپردن همه چیز به دستان گرم خدا…
بارانی که نم نم گونههایت را ببوسد…
قدم زدن کنار کسانی که دوستشان داری …
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
ادامه دارد...