۹

وقتی چترت خداست

وقتی چترت خداست

وقتی چترت خداست ...

بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد

وقتی دلت با خداست ...

بگذار هر کسی میخواهد دلت را بشکند

وقتی توکلت با خداست: ...

بگذار هر چقدر میتوانند با تو بی انصافی کنند

وقتی امیدت با خداست: ...

بگذار هر چقدر میخواهند ناامیدت کنند

وقتی یارت خداست: ...

بگذار هر چقدر میتوانند نارفیق باشند

بگذار آسمان ببارد...

باکی نیست...

تو با خدا بمان

چون چتر خدا بزرگترین چتر دنیاست...

در روزی بسیار نزدیک همه ما دستانمان از دنیا کوتاه خواهد شد و گدای چند صلوات از انسان های روی زمین می‌شویم، پس من هر شب برای بازدیدکنندگان سایتم صلوات میفرستم، یعنی برای تو که این متن را میخوانی، حال می‌شود تو هم برای من بفرستی؟ :)
جهت دریافت آخرین مطالب سایت در ایمیل خود ، در خبرنامه عضو شوید
۹ دیدگاه
  1. avatar
    خدایا شکر شکر شکر....
    ببخش که حالم خوب نیست با وجود بزرگی مثل تو ببخش که ....
    ببخش
    ببخش
    خدایا شکر...
    • avatar
      شکر
  2. avatar
    خدایا
    هر قطره از بارانت
    شست، ذره ذره غبار غم را از دیوار دلم
    ...
    حس خوبی بود مهربان خدایم
    شکر ...
    • avatar
      🌹
  3. avatar
    شب آرامی بود
    می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود،
    زندگی یعنی چه !؟
    مادرم سینی چایی در دست،
    گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
    خواهرم ، تکه نانی آورد ،
    آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
    به هوای خبر از ماهی ها
    دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
    و به لبخندی تزئینش کرد
    هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
    پدرم دفتر شعری آورد ،
    تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
    و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین
    با خودم می گفتم :
    زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
    زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
    رود دنیا ، جاری ست
    زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
    وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
    قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
    عده ای گریه کنان می آیند
    عده ای ، گرم تلاطم هایش
    عده ای بغض به لب ، قصد خروج
    فرق ما ، مدت این آب تنی است
    یا که شاید ، روش غوطه وری
    دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
    زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
    زندگی ، جمع طپش های دل است
    زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
    زندگی ، بازی نافرجامی است ،
    که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
    و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
    شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
    شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت
    زندگی ، درک همین اکنون است
    زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
    تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
    ظرف امروز ، پر از بودن توست
    شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
    آخرین فرصت همراهی با ، امید است
    زندگی ، بند لطیفی ست که بر گردن روح افتاده ست
    زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
    روح از جنس خدا
    و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
    زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
    زندگی ، رخصت یک تجربه است
    تا بدانند همه ،
    تا تولد باقی ست
    می توان گفت خدا امیدش
    به رها گشتن انسان ، باقی است
    زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
    زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
    زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
    زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
    زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
    زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
    زندگی ، سهم تو از این دنیاست
    زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
    تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،
    آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
    فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
    در نبیندیم به نور
    در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
    پرده از ساحت دل ، برگیریم ،
    رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
    زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
    سهم من ، هر چه که هست
    من به اندازه این سهم نمی اندیشم
    وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
    شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
    زندگی شاید ،
    شعر پدرم بود ، که خواند
    چای مادر ، که مرا گرم نمود
    نان خواهر ، که به ماهی ها داد
    زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
    زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
    زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
    لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
    من دلم می خواهد ،
    قدر این خاطره را ، دریابم

    "کیوان شاهبداغی"
    • avatar
      🌹
  4. avatar
    بخوان ما را
    منم پروردگارت
    خالقت از ذره ای ناچیز
    صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را
    قلم را ، علم را، من هدیه ات کردم
    بخوان ما را
    منم معشوق زیبایت
    منم نزدیک تر از تو به تو
    اینک صدایم کن
    رها کن غیر مارا ، سوی ما بازا
    منم پروردگار پاک بی همتا
    منم زیبا ، که زیبا بنده ام را دوست می دارم
    تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو می گوید
    تو را در بیکران دنیای تنهایان
    رهایت من نخواهم کرد
    بساط روزی خود را به من بسپار
    رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
    تو راه بندگی طی کن
    عزیزا ، من خدایی خوب می دانم
    تو دعوت کن مرا بر خود
    به اشکی ، یا خدایی ، میهمانم کن
    که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
    طلب کن خالق خود را
    بجو ما را
    تو خواهی یافت
    که عاشق می شوی بر ما
    و عاشق می شوم بر تو
    که وصل عاشق و معشوق هم
    آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
    قسم بر عاشقان پاک با ایمان
    قسم بر اسب های خسته در میدان
    تو را در بهترین اوقات آوردم
    قسم بر عصر روشن
    تکیه کن بر من
    قسم بر روز ، هنگامی که عالم را بگیرد نور
    قسم بر اختران روشن ، اما دور
    رهایت من نخواهم کرد
    بخوان ما را
    که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
    تو بگشا لب
    تو غیر از ما خدای دیگری داری؟
    رها کن غیر مارا
    آشتی کن با خدای خود
    تو غیر از ما چه می جویی؟
    تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟
    وتو بی من چه داری ؟ هیچ !
    بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ !!
    هزاران کهکشان و کوه و دریا را
    و خورشید و جهان و نور و هستی را
    برای جلوه ی خود آفریدم من
    ولی وقتی تو را من آفریدم
    بر خودم احسنت می گفتم
    تویی زیبا تر از خورشید زیبایم
    تویی والا ترین مهمان دنیایم
    که دنیا بی تو ، چیزی چون تو را کم داشت
    تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
    نمی خوانی چرا ما را؟؟
    مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
    هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
    ببینم ، من تورا از درگهم راندم؟
    اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا
    اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
    به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟
    که می ترساندت از من؟
    رها کن آن خدای دور
    آن نامهربان معبود
    آن مخلوق خود را
    این منم ، پروردگار مهربانت ، خالقت
    اینک صدایم کن مرا ، با قطره ی اشکی
    به پیش آور دو دست خالی خود را
    با زبان بسته ات کاری ندارم
    لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
    غریب این زمین خاکیم !
    آیا عزیزم ، حاجتی داری؟
    تو ای از ما
    کنون برگشته ای اما
    کلام آشتی را تو نمی دانی ؟
    ببینم چشمهای خیست آیا گفته ای دارند؟
    بخوان ما را
    بگردان قبله ات را سوی ما
    اینک وضویی کن
    خجالت می کشی از من؟
    بگو , جز من کس دیگر نمی فهمد
    به نجوایی صدایم کن
    بدان آغوش من باز است
    برای درک آغوشم
    شروع کن
    یک قدم با تو
    تمام گام های مانده اش با من

    "کیوان شاهبداغی"
    • avatar
      🌹
    • avatar
      شکر
  5. avatar
    بهار خادمی
    متن خیلی خیلییییییی زیبا و امیدواتر کننده ای بو.د . خوشحال میشم سری هم به وبلاگ من بزنید!
    • avatar
      سلام
      ادرس وبلاگت رو ثبت نکردی
    • avatar
      👍
    • avatar
      سلام
      ممنون از حضورتون 
      دنبال شدید
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
زندگی، یعنی عشق فرصت همراهی با، امید است درک همین اکنون است وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم رسم پذیرایی از تقدیر است یعنی تکاپو یعنی هیاهو شب نو، روز نو، اندیشه نو یعنی حرکت و امید
کانال تلگرام در بیان دنبال کنید