داستان حل جدول از حسین پناهی
داستان زیبا
حسین پناهی میگه:
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
حسین پناهی میگه:
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
روزی حکیم پیری در راه مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. علت ناراحتی او را پرسید.
مرد پاسخ داد: ای حکیم در راه که میآمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. توقع و انتظار چنین رفتاری را از او نداشتم.
حکیم گفت
ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩکی ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺮﺩ ...!
ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭی ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎی ﺩﺯﺩ
ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩی ﮐﻪ ﺻﻴﺪ ﺧﻮبی ﺩﺍﺷﺖ
ﺭﻭی ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎی ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨد
ﺟﻮﺍنی ﻏﺮﻕ ﺷﺪ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎی ﻗﺎﺗﻞ.
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩی ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪی ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ،
ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎی ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ
ﻣﻮجی ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ
ﺩﺭﻳﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﻴﺨﻮﺍهی ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺎشی ...
یک مربی حیوانات سیرک، می تواند با نیرنگ بسیار ساده ای بر فیل ها غلبه کند:
وقتی فیل هنوز کودک است، یک پایش را به تنه ی درختی می بندد. فیل بچه، هر چه هم که تقلا کند ، نمی تواند خودش را آزاد کند. اندک اندک به