داستان زیبا و آموزنده - انتظار
داستان زیبا و آموزنده
روزی حکیم پیری در راه مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. علت ناراحتی او را پرسید.
مرد پاسخ داد: ای حکیم در راه که میآمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. توقع و انتظار چنین رفتاری را از او نداشتم.
حکیم گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است... آیا چنین رفتاری ناراحت کننده نیست؟
حکیم دانا پرسید: اگر در راه کسی را میدیدی که به زمین افتاده و از درد به خود میپیچد. آیا از دست او دلخور و رنجیده میشدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمیشدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمیشود.
حکیم دانا پرسید: به جای دلخوری چه احساسی پیدا کرده و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی میکردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
حکیم دانا گفت : همه این کارها را به خاطر آن میکردی که او را بیمار و درگیر میدانستی. اینطور نیست؟ حال بگو ببینم، آیا انسان تنها جسمش بیمار و پریشان میشود ؟ آیا روان و ذهن آدمی بیمار، درگیر و پریشان نمیشود؟
اگر کسی فکر و روانش سالم و آرام باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمیشود؟ "غفلت" نوعی پریشانی و درگیری ذهنی و روان آدمی است.
باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که غافل شده است یا به عمد یا به دلیل درگیری و پریشانی، دل سوزاند و کمک کرد. باید به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس ای مرد از دست هیچ کس دلخور مشو، توقع نداشته باش، کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
هر وقت کسی کاری میکند که تو انتظار و توقع آن را نداری، بدان در آن لحظه او درگیر، پریشان و یا بیمار است.