داستان حل جدول از حسین پناهی
داستان زیبا
حسین پناهی میگه:
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
حسین پناهی میگه:
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یادمه سالها قبل زمانی که یک دانشآموز دبیرستانی بودم این جمله رو از زبان پدرم شنیدم
که میگفت :
یک روزی یک کوهنورد خیلی ماهری تصمیم می گیره تنهایی، قلهی یکی از بلندترین کوهها رو فتح کنه ، بالاخره آماده میشه و وسایل شو با خودش بر میداره و از خانوادش خداحافظی میکنه و شروع میکنه از کوه بالا رفتن .
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮔﺎﻭ ﭘﺎﺵ میشکنه ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﻠﻨﺪﺷﻪ ، ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮏ ﻣﯿﺎﺭﻩ .
ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮏ ﻣﯿﮕﻪ : " ﺍﮔﻪ ﺗﺎ 3 ﺭﻭﺯ ﮔﺎﻭ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭﻯ ﭘﺎﺵ ﻭﺍﯾﺴﺘﻪ ﮔﺎﻭ ﺭﻭ ﺑﮑﺸﯿﺪ "
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ اینو میشنوه و میره پیش گاو میگه : ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ :(
پیر مرد از صدای خر و پف پیر زن هر شب شکایت داشت
پیر زن هرگز نمی پذرفت
شبی پیر مرد آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند
اما