بهشت و جهنم - یک جامعه انسانی - داستانی زیبا و آموزنده

بهشت و جهنم - یک جامعه انسانی - داستانی زیبا و آموزنده

بهشت و جهنم

داستان زیبا و تاثیرگذار و ویدیو کوتاه با موضوع یک جامعه انسانی؛ غذا برای همه

فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خدا پذیرفت.

او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه، ناامید و در عذاب بودند.هرکدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید ولی دسته ی قاشق ها بلندتر از بازوی آن ها بود، بطوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند!

عذاب آن ها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت: اکنون بهشت را به تو نشان می دهم.

او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از مردم، همان قاشقهای دسته بلند. ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند.

آن مرد گفت: نمی فهمم؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالیکه در اتاق دیگر بدبخت هستند، باآنکه همه چیزشان یکسان است؟

خداوند تبسمی کرد و گفت:

خیلی ساده است، در اینجا آن ها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند.

هر کس با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد، چون ایمان دارد کسی هست در دهانش غذایی بگذارد.

برگرفته از کتاب « غذای روح - آن لاندرز »

برچسب ها الله بخشش خداوند بهشت و جهنم جملات الهام بخش جملات معنی دار عمیق حکمت مهربانی خداوند خدا داستان داستان انسان بودن داستان بهشت و جهنم داستان زیبا آموزنده داستان زیبا تاثیرگذار داستان های الهام بخش داستان های تلنگر آمیز داستان های جذاب داستان های جذاب خواندنی داستان های دلنشین داستان های عبرت آموز داستان های قشنگ داستان های ناب داستان کوتاه زیبا داستان کوتاه زیبا آموزنده پندآموز داستانها داستانک داستانی جالب و آموزنده راز خوشبختی راز شاد بودن راز و نیاز با خدا زیباترین داستانها عشق اسمانی علت ناامیدی غذا برای همه غذای روح غذای روح آن لاندرز قدرت عظمت خدا متن های کوتاه زیبا عاشقانه عارفانه مطالب زیبا ویدیو کوتاه و آموزنده ویدیو کوتاه و جذاب ویدیوی زیبا ویدیوی کوتاه بهشت و جهنم پروردگار کتاب آن لاندرز کتاب عذای روح کلیپ های آموزنده پندآموز کلیپ های تاثیرگذار کلیپ های قشنگ کلیپ کوتاه و زیبا گفتگو با خدا یک جامعه انسانی
در روزی بسیار نزدیک همه ما دستانمان از دنیا کوتاه خواهد شد و گدای چند صلوات از انسان های روی زمین می‌شویم، پس من هر شب برای بازدیدکنندگان سایتم صلوات میفرستم، یعنی برای تو که این متن را میخوانی، حال می‌شود تو هم برای من بفرستی؟ :)
جهت دریافت آخرین مطالب سایت در ایمیل خود ، در خبرنامه عضو شوید
۱۱ دیدگاه
  1. avatar
    خدایا کمک کن که خود خواهمیان را به حداقل ممکن برسانیم.....
    • avatar
      ان شالله :)
    • avatar
      ممنون از شما 
  2. avatar
     اگر آدمی بخواهد کینه ها را به طور کلی از دل براند باید لبه تیز تیغ خشم و رنجیدگی را به جای شخص به سوی صفات شخص گرفت . از تکبر باید بیزار بود نه از متکبر و با ظلمت و جهل باید کینه داشت نه با ظالم و جاهل . آنچه عین جهنم است این صفات است و شخص می تواند از هر صفتی به تدریج فاصله گیرد . بنابراین درست مانند مادری باید عمل کرد که صفات نامطلوب فرزندش را دوست ندارد اما فرزندش را دوست دارد و می کوشد به نوعی او را به سلامتی که از پیش داشته بازگرداند . شما نیز چنین کنید و خداوند شما را یاری خواهد کرد.
    الهی قمشه ای
  3. avatar
    خدایا از تو میخواهم وجودم را بگونه ای بسازی و پرورش دهی ...
    که هر جا نفرتی هست، عشق باشم من
    هرجا زخمی هست، مرهـم باشم من
    هرجا تردیدی هست، ایمان باشم من
    هر جا ناامیدی هست، امید باشم من
    هر جا تاریکی هست، روشنائی باشم من
    و هر جا غمی هست، شادمانی باشم من

    خدایا توانم ده دوست بدارم بی چشمداشت
    و بفهمم دیـگران را حتی اگر نفهمند مرا ...

    .
    • avatar
      العی امین 
      دعای قشنگی بود
  4. avatar
    فوق العاده قشنگ بود ... 👏👏
    تبارک الله 👌👌

    داداشی بیا ی ظرف پررررر غذا برات بدم مطمن باش خیلی خوشمزه است :)))))))))))))
    • avatar
      نهههههه
      ممنون :))))
      اول خودت بخور بعد 24 ساعت من میخورم :))))))
    • avatar
      :)))
    • avatar
      ممنون عزیزم
    • avatar
      اره
  5. avatar
    سلام، قشنگ بود، البته من این داستان رو که یه خاخام از خدا میخواد بهشت و دوزخ رو بهش نشون بده تو کتاب مامان و معنی زندگی خوندم، کتاب اروین دی یالوم هستش، البته ایشون یهودی هستن...
    • avatar
      سلام
      اها جالب بود 
      :)
    • avatar
      :)
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
زندگی، یعنی عشق فرصت همراهی با، امید است درک همین اکنون است وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم رسم پذیرایی از تقدیر است یعنی تکاپو یعنی هیاهو شب نو، روز نو، اندیشه نو یعنی حرکت و امید
کانال تلگرام در بیان دنبال کنید