داستان واقعی - نگرشت را عوض کن تا به آرامش برسی
مادرش را سالها پیش از دست داده بود. حالا پدرش همه ی تکیه گاه و امیدش بود تا اینکه یک روز خبر فوت ناگهانی پدرش را شنید. احساس کرد تمام بدبختی های عالم روی سرش خراب شده است. آینده را تاریک می دید. تحمل این داغ بزرگ را نداشت و آرزوی مرگ خودش را می کرد.
از آن روز مدت ها گذشت. شرایط، وادارش کرده بود روی پای خودش بایستد.